پیاده شد، ریههایش هنوز خسخس داشتنشست روی زمینی که اندکی حس داشت نفس کشید، وَ نو شد تمام خاطرههادر آن فضای معطر که ماهْ مجلس داشت مرور کرد خودش را، نفسنفس تا صبحچقدر خواب پریشان، خیال نارس داشت منتظور حضورت و نظرت هستمیا حق
پیاده شد، ریههایش هنوز خسخس داشت
نشست روی زمینی که اندکی حس داشت
نفس کشید، وَ نو شد تمام خاطرهها
در آن فضای معطر که ماهْ مجلس داشت
مرور کرد خودش را، نفسنفس تا صبح
چقدر خواب پریشان، خیال نارس داشت
منتظور حضورت و نظرت هستم
یا حق